عکس نادرترین خلقت خدا یک دخترمعلول ایرانی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

فریبا معصومی، 28 ساله، متولد سال 64 در روستای صالح سرا شولم از توابع شهرستان فومن است.
پدر و مادر وی بی‌سواد و کشاورز و برای تامین هزینه‌های معیشتی روزمره، تحت پوشش کمیته امداد
امام خمینی (ره)هستند.

به گزارش پارس ناز، معلولیت فریبا به حدی است که وی قادر به انجام کارهای شخصی خود نیست
و همه امورش توسط مادرش انجام می‌شود. اما وی در اوج معلولیت و با توکل به خداوند به خلق آثاری
با ارزش‌های هنری می‌پردازد که در نوع خود بی‌نظیر است. آنچه در زیر می‌خوانید گفتگویی با اوست که
به تشریح وضعیت زندگی خود پرداخته است.

فریبا معصومی با بیان اینکه معلولیت وی در اثر راشیتیسم و پوکی استخوان به وجود آمده است، گفت:
علت اصلی معلولیت من به خاطر هول و هراسی است که مادرم در دوران بارداری‌اش بعد از شنیدن
خبر تصادف برادرش داشته است.

وی با بیان اینکه بعد از انتقال به بیمارستان دکترها پیشنهاد سقط داده بودند، افزود: پدرم با این پیشنهاد
مخالف بوده و خواستار به دنیا آمدن من شده بود زیرا معتقد بود که حکمتی در کار است و نمی‌تواند جان
یک بچه را بگیرد.
معصومی با بیان اینکه هم اکنون دارای پوکی استخوان و سنگ کلیه شدید هستم و جز سر مابقی بدنم
رشد نکرده است، تصریح کرد:چندی پیش به علت همین سنگ کلیه یک ماه در بیمارستان هاشمی نژاد
و سپس در بیمارستان شریعتی بستری بودم و دکترها جواب رد داده و گفته بودند:"بیش از 7 روز زنده نمی‌مانم"

و سپس با رضایت خود از بیمارستان مرخص شدم.

معلولیت عجیب و نادر در این دختر ایرانی (عکس)

ادامه مطلب را حتما بخوانید و ببینید 


عکسهای با حال و دیدنی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

باحال ترین عکس های حیوانات

عکس باحال تر از این هم دیده بودید؟


استاد کریمی مراغه ای-طنز
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 

                                           ساغلیغیمدا منی یاد ائت اخوی                                         

من اؤلنده ن سورا جیرما یَخَوی

ساغلیغیمدا منی دیندیر دیل ایلن

گلمه ترحیمیمه تاج و گول ایلن

ساغلیغیمدا الیوی چک باشیما

یاخما بورنون زیلیغیین باش داشیما

 

 



عجب زمانه ای شده بچه آهو توسط ببرنوازش میشود
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

siyamam

نوازشم کن! نترس تنهایی ام واگیر ندارد....



حکایت های پند آموز (49)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

حکایت های پند آموز (49)

فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت.
 مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخ ها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت:کجا میروی پول دود کباب را که خورده ای بده. از قضا ملا از آنجا میگذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری میکند و تقاضا مینماید او را رها کنند. ولی مرد کباب فروش میخواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.

ادامه مطلب



حکایت های ملا نصر الدین
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

حکایت های ملا نصر الدین

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟



کوتاه ولی خواندنی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

دانشمندان ثابت کرده اند که ضریب کنجکاوی زنان 3/1 برابر مردان و ضریب خیال پردازی زنان 7/1 برابر مردان است .

مردان قانون وضع می کنند ، زنان اخلاق به وجود می آورند

مردان آفریننده کارهای مهم اند و زنان به وجود آورنده مردان مهم

********************************************

از مواردی که فقط زنان می فهمند :

1- چرا داشتن 5 جفت کفش سیاه رنگ و تقریبا هم شکل چیز خوبی است

2- تفاوت بین رنگهای شیری ، استخوانی و یخچالی

3- گریه کردن می تواند سرگرم کننده و چیز خوبی باشد

4- لباس چاق !

5- دوست داشتن

6- چرا یک لباس مهمانی را بیش از یک بار نمی توان پوشید

7- تشخیص طلای واقعی از بدل

8- چرا مکالمه تلفنی بین دو خانم هیچگاه کمتراز 10 دقیقه طول نمی کشد

 

9- اقلام مورد استفاده برای حمام کردن یا آرایش کردن

10- نتیجه سریالهای هزاروپونصد و بیست ودو قسمتی

11- و شناختن سایر زنان



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

سوتی – ۵۰

  

یه روز خالم تو بیمارستان بستری بود منم گوشی رو گرفتم زنگ زدم به موبایلش که حالشو بپرسم… دیدم گوشی رو خواهر شوهرش برداشت بعد گفت شما ؟ منم حول شدم گفتم من شوهر خواهرشون هستم.
مادرمو داداشم از خنده ترکیدن
علی

4

سوتی – ۴۹

  

یکی از دخترخاله هام تازه از سفر برگشته بود،یه نفر ازش پرسید خوش گذشت؟جواب داد:دوستان به جای ما!
سارا

3

سوتی – ۴۸

  

۱روز با دوستام داشتیم از مدرسه برمیگشتیم همه باهم جلو ۱ماشین که پارک بود وایسادیم تو شیشه ماشین مقنعه درست میکردیم یهو یکی از تو ماشین زد به شیشه گفت اونور مقنعه شما کج شده درستش کن….مردیم از خنده و خجالت
مهتاب

6

سوتی – ۴۷

  

دو سه سال پیش رفتم مدرسه یکی از فامیلهامون که دختره چند سالی از من کوچکتره . من و اون تو سالن داشتیم حرف می زدیم دوستش اومد گفت ببخشید شما تلفن همراه دارین میخواستم یه زنگ بزنم گفتم نیاوردم هنوز دختره از پیشمون نرفته بود که موبایلم زنگ خورد خیلی خیط شدم
بهناز از تبریز

2

سوتی – ۴۶

  

کار من جوریه که با بیمه شدگان تامین اجتماعی در ارتباطم . داشتم لیست بیمه یه شرکتو وارد می کردم کارفرمای شرکت گفت اسم این آقارو عوض کردیم یه وقت به مشکل نخوریم گفتم نه. بعدش گفتم اینو ببین اسمشو از …. به …. تغییر داده . اون آقا برگشت گفت اون بیمه شده داداشمه خیلی خجالت کشیدم گفتم خاله منم اسمشو عوض کرده منم میخوام عوض کنم
بهناز از تبریز

10

سوتی – ۴۵

  

سلام، من موقع دبیرستان با یه دوستم که هم محله ای بودیم می رفتیم مدرسه. یه روز موقع مدرسه رفتن در خونه شون رو زدم باباش در رو که باز کرد منم حول شدم به جای سلام کردن گفتم الو.
بهناز از تبریز

سوتی – ۵۰

  

یه روز خالم تو بیمارستان بستری بود منم گوشی رو گرفتم زنگ زدم به موبایلش که حالشو بپرسم… دیدم گوشی رو خواهر شوهرش برداشت بعد گفت شما ؟ منم حول شدم گفتم من شوهر خواهرشون هستم.
مادرمو داداشم از خنده ترکیدن
علی

4

سوتی – ۴۹

  

یکی از دخترخاله هام تازه از سفر برگشته بود،یه نفر ازش پرسید خوش گذشت؟جواب داد:دوستان به جای ما!
سارا

3

سوتی – ۴۸

  

۱روز با دوستام داشتیم از مدرسه برمیگشتیم همه باهم جلو ۱ماشین که پارک بود وایسادیم تو شیشه ماشین مقنعه درست میکردیم یهو یکی از تو ماشین زد به شیشه گفت اونور مقنعه شما کج شده درستش کن….مردیم از خنده و خجالت
مهتاب

6

سوتی – ۴۷

  

دو سه سال پیش رفتم مدرسه یکی از فامیلهامون که دختره چند سالی از من کوچکتره . من و اون تو سالن داشتیم حرف می زدیم دوستش اومد گفت ببخشید شما تلفن همراه دارین میخواستم یه زنگ بزنم گفتم نیاوردم هنوز دختره از پیشمون نرفته بود که موبایلم زنگ خورد خیلی خیط شدم
بهناز از تبریز

2

سوتی – ۴۶

  

کار من جوریه که با بیمه شدگان تامین اجتماعی در ارتباطم . داشتم لیست بیمه یه شرکتو وارد می کردم کارفرمای شرکت گفت اسم این آقارو عوض کردیم یه وقت به مشکل نخوریم گفتم نه. بعدش گفتم اینو ببین اسمشو از …. به …. تغییر داده . اون آقا برگشت گفت اون بیمه شده داداشمه خیلی خجالت کشیدم گفتم خاله منم اسمشو عوض کرده منم میخوام عوض کنم
بهناز از تبریز

10

سوتی – ۴۵

  

سلام، من موقع دبیرستان با یه دوستم که هم محله ای بودیم می رفتیم مدرسه. یه روز موقع مدرسه رفتن در خونه شون رو زدم باباش در رو که باز کرد منم حول شدم به جای سلام کردن گفتم الو.
بهناز از تبریز

 



بخوانید بخندید مرا هم دعا کنید
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

بخوانید بخندید مرا هم دعا کنید

بدشانسی یعنی تو مترو دیدم یه دختره هی داره نگاه میکنه به من میخنده , گفتم چه آماری میده , منم شروع کردم خنده بازی و ضایع بازی جلوش , یه نیم ساعتی مشغول بودیم , خواست پیاده بشه از کنار من که رد میشد گفت زیپ شلوارتو ببند با اون شرت مامان دوز ضایع ....
خوهشا فقط بالای 20 سال لایک کنه این پیج رو .... مرسی و خوش اومدید !!